کودک فقیر شهرم ما را ببخش!

ما را ببخش که باران اشک را بر گونه های سرخ از سیلی روزگار تو نمی‌بینیم و صدای هق هق گریه های بی امان ات را نمی شنویم! 

ما را ببخش که زرق و برق مال و منال دنیا فریبمان داده است! 

ما را ببخش که پاپوشی از چرم به پا داریم و انگشتان کوچک تو از سرمای روزگار بی حس شده اند! 

ما را ببخش که فخر می‌یم و تو فقر میخری!

ما را ببخش که سفره‌هایمان رنگارنگ است و تو حتی مدادهای رنگی که پروانه‌های نقاشی‌ات را رنگ کنی نداری!

ما را ببخش که جامه‌های فاخری از حریر به تن داریم و تو در حسرت پوششی ساده مانده ای!

ما را ببخش که که فراموش کرده ایم تو را و شاید می ترسیم! می ترسیم که فقر تو واگیردار باشد و دامان ما را هم بگیرد!

ما را ببخش که نردبانی نبوده ایم برای رسیدن به آرزوهایت و هنوز هم گمان می کنیم مقصر سرنوشت تو، خود فقیر توست !




  بهار خاطره هایت، رنگ خزان گرفته اند! تمام کودکی ات در کوچه پس کوچه های تنگ و خانه های مخروبه سپری شده اند.

دستان پدرت از فشار کار زمخت شده اند  و دست نوازشی نمی آید تا بر صورتت کشیده شود و دیگران گمان می کنند بابای تو احساس ندارد اما هیچ کس نمی تواند شرافت دست های لرزان او را وصف کند. پدری که خون دل خوردن، غذای هر روزه ی اوست اما آبرویش را به جان می خرد و صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد.

آری بهار زیباست، باران دل انگیز است، برف زیباست، اما تا وقتی از پشت پنجره ی اتاقی گرم، نظاره گر باشی. 

  باران از دید کودک فقیر یعنی صدای چکه کردن سقف، زمستان یعنی ناخن های کبود شده از فرط سرما، حالا قصه ی چشمان یتیمانی که با اشک شست و شو می شود بماند. 

باران همیشه حادثه ای شاعرانه نیست/ از ما که سقفمان شده است آسمان بپرس/ احساس سوختن به تماشا نمی شود/ آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم.



پوچ

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.

هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ست

که مزدِ گورکن

                از بهای آزادیِ آدمی

                                        افزون باشد.

 


 

جُستن

یافتن

و آنگاه

به اختیار برگزیدن

و از خویشتنِ خویش

بارویی پی‌افکندن ــ

 

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

 


پوچ

دیگر شعرهایم را به تو تقدیم نمیکنم

چرا که نفست را با کس دیگری تقسیم میکنی و برایش از گل یخ میگویی . . .

باشد که خدایت را به صلیب کشم

 خورشیدت را به تاریکترین شب یلدایی لعنت میکنم 

آهنگت را در تاریکخانه فردا فراموش

بودنت را خلاصه مینویسم بر تن سنگ خارای قبر دختر چهارده ساله کودکی ام

در نگاهت قحبه ایی را نقاشی میکنم که در میان پاهایش آتشکده ایی خفته ، سکوت را عربده میکشد .

هایت را در دهان سگ هرزه ایی مینشانم تا دیگر چون تویی جوانه نزند 

هرگز نخواهم چو کبک خرامی در بیشه زار تنم رخنه کرده و چنگانت را در تنم فرو کنی و از زندگی ترنمی سر نهی

 

حال که شب از پس مژگانم میرسد و خوابی سرد تنم را به زیر میکشد از پس پنجره ام با تو ای بوف رویایی از انسان شدنم میگویم .

از انسانی که دریغ . . .

 

 

                                                           پوچ


پوچ

می خواهم بغلم کنی ؟

محکم ، از آنهایی که نفسم چفت شود روی قلبت

حتی خدا هم بینمان نباشد .

می خواهم بغلم کنی ؟

دلم تنگ است ، دلتنگ سرزمین تنت ،

برای بازوانت که دورم گره شود

برای بوی خوشی که آغوشت دارد .

می خواهم بغلم کنی ؟

هیچ نشنوی،

هیچ نبینی،

فقط بگذاری های های اشک بریزم

گریه کنم.

و آرام در گوشم بگویی :

مگر من نباشم که اینجور گریه کنی

می خواهم بغلم کنی ؟

تمام دنیا می دانند ،

از خدا که پنهان نیست

از تو هم پنهان نباشد

 همین شبهاست

که دلتنگی کاری دستم دهد

و در حسرت لمس عکسانت

برای همیشه بمانم .

می خواهم بغلم کنی ؟


پوچ

چشم تو آبشخور هزاران ستاره بود

و

لبانت تلاوت آیه های روشن عشق

بدون تو دلم هوسی جز گریه ندارد

چه جسارتی یافته ام که تو را اینگونه خطاب میکنم

ببخش مرا . . .

بگذار حرفهایم را بگویم

تو را آنسان عظمتی بود

که رفتنت افسانه ایی عظیمتر می نمود

تو رفتی و یادت همیشه سبز باد

ای بهترین کلام

ای ناب ترین شعر من

در کدام آئینه ای تصویر تو را پیدا کنم

چرا وجودم اینقدر برایت ناباور است

می ترسم به تو نزدیک شوم

و

 یکباره از دیدگانم محو شوی

اگر می توانستی دنیای زیبای صداقتم را ببینی

اینگونه از من نمیگریختی

 

پوچ


پوچ

می خواهم بغلم کنی ؟

محکم ، از آنهایی که نفسم چفت شود روی قلبت

حتی خدا هم بینمان نباشد .

می خواهم بغلم کنی ؟

دلم تنگ است ، دلتنگ سرزمین تنت ،

برای بازوانت که دورم گره شود

برای بوی خوشی که آغوشت دارد .

می خواهم بغلم کنی ؟

هیچ نشنوی،

هیچ نبینی،

فقط بگذاری های های اشک بریزم

گریه کنم.

و آرام در گوشم بگویی :

مگر من نباشم که اینجور گریه کنی

می خواهم بغلم کنی ؟

تمام دنیا می دانند ،

از خدا که پنهان نیست

از تو هم پنهان نباشد

 همین شبهاست

که دلتنگی کاری دستم دهد

و در حسرت لمس عکسانت

برای همیشه بمانم .

می خواهم بغلم کنی ؟


پوچ

کودک فقیر شهرم ما را ببخش!

ما را ببخش که باران اشک را بر گونه های سرخ از سیلی روزگار تو نمی‌بینیم و صدای هق هق گریه های بی امان ات را نمی شنویم!

ما را ببخش که زرق و برق مال و منال دنیا فریبمان داده است!

ما را ببخش که پاپوشی از چرم به پا داریم و انگشتان کوچک تو از سرمای روزگار بی حس شده اند!

ما را ببخش که فخر می‌یم و تو فقر میخری!

ما را ببخش که سفره‌هایمان رنگارنگ است و تو حتی مدادهای رنگی که پروانه‌های نقاشی‌ات را رنگ کنی نداری!

ما را ببخش که جامه‌های فاخری از حریر به تن داریم و تو در حسرت پوششی ساده مانده ای!

ما را ببخش که که فراموش کرده ایم تو را و شاید می ترسیم! می ترسیم که فقر تو واگیردار باشد و دامان ما را هم بگیرد!

ما را ببخش که نردبانی نبوده ایم برای رسیدن به آرزوهایت و هنوز هم گمان می کنیم مقصر سرنوشت تو، خود فقیر توست !

   بهار خاطره هایت، رنگ خزان گرفته اند! تمام کودکی ات در کوچه پس کوچه های تنگ و خانه های مخروبه سپری شده اند.

دستان پدرت از فشار کار زمخت شده اند  و دست نوازشی نمی آید تا بر صورتت کشیده شود و دیگران گمان می کنند بابای تو احساس ندارد اما هیچ کس نمی تواند شرافت دست های لرزان او را وصف کند. پدری که خون دل خوردن، غذای هر روزه ی اوست اما آبرویش را به جان می خرد و صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد.

آری بهار زیباست، باران دل انگیز است، برف زیباست، اما تا وقتی از پشت پنجره ی اتاقی گرم، نظاره گر باشی.

  باران از دید کودک فقیر یعنی صدای چکه کردن سقف، زمستان یعنی ناخن های کبود شده از فرط سرما، حالا قصه ی چشمان یتیمانی که با اشک شست و شو می شود بماند.

باران همیشه حادثه ای شاعرانه نیست/ از ما که سقفمان شده است آسمان بپرس/ احساس سوختن به تماشا نمی شود/ آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم.


پوچ

کاش در این صبح قشنگ

 روی این ثانیه ها

بین كج خلقی این مردم ها

یادت نرود

 یک نفر هست كه او می‌خواهد

که تو لبریز ز لبخند بهاری باشی

نکند دلدارم

 در سكوت تنهایی

  ذره ای غم بخوری

تو فقط باش و بخند

ما بقی یعنی

همه ی

 غم دنیا با من 



پوچ

با سلام


امروز می خواهیم کار با سایت بشدت سود آور و واقعی ماینینگ بیت کوین با کامپیوتر را بیاموزیم.


برای اینکار ابتدا باید یک کیف پول بیت کوین (Bitcoin wallet) داشته باشیم.


سپس وارد سایت می شویم و با وارد کردن آدرس کیف پول بیت کوین خود به عنوان نام کاربری وارد سایت می شویم.


startMiner - free and simple next generation Bitcoin mining software

حالا برای استفاده از سایت دو روش وجود دارد :


1- با توجه به نوع اکانت و میزان ماین سایت به صورت رایگان مقداری بیت کوین میدهد ( متغیر از 0.0006 و 0.002 و 0.01 و 0.05 و 0.15 بیت کوین در روز)


2- و یا میتوان با کمک روشن ماندن کامپیوتر با سرعت های از قبیل :


0.0000004 بیت کوین در دقیقه


0.0000014 بیت کوین در دقیقه


0.0000075 بیت کوین در دقیقه


0.000040 بیت کوین در دقیقه


0.00015 بیت کوین در دقیقه


بیت کوین استخراج کرد.


پوچ

با سلام


امروز می خواهیم کار با سایت بشدت سود آور و واقعی ماینینگ بیت کوین با کامپیوتر را بیاموزیم.


برای اینکار ابتدا باید یک کیف پول بیت کوین (Bitcoin wallet) داشته باشیم.


سپس وارد سایت می شویم و با وارد کردن آدرس کیف پول بیت کوین خود به عنوان نام کاربری وارد سایت می شویم.


startMiner - free and simple next generation Bitcoin mining software

حالا برای استفاده از سایت دو روش وجود دارد :


1- با توجه به نوع اکانت و میزان ماین سایت به صورت رایگان مقداری بیت کوین میدهد ( متغیر از 0.0006 و 0.002 و 0.01 و 0.05 و 0.15 بیت کوین در روز)


2- و یا میتوان با کمک روشن ماندن کامپیوتر با سرعت های از قبیل :


0.0000004 بیت کوین در دقیقه


0.0000014 بیت کوین در دقیقه


0.0000075 بیت کوین در دقیقه


0.000040 بیت کوین در دقیقه


0.00015 بیت کوین در دقیقه


بیت کوین استخراج کرد.


پوچ

کاش در این صبح قشنگ

 روی این ثانیه ها

بین كج خلقی این مردم ها

یادت نرود

 یک نفر هست كه او می‌خواهد

که تو لبریز ز لبخند بهاری باشی

نکند دلدارم

 در سكوت تنهایی

  ذره ای غم بخوری

تو فقط باش و بخند

ما بقی یعنی

همه ی

 غم دنیا با من 



پوچ

چشم تو آبشخور هزاران ستاره بود

و

لبانت تلاوت آیه های روشن عشق

بدون تو دلم هوسی جز گریه ندارد

چه جسارتی یافته ام که تو را اینگونه خطاب میکنم

ببخش مرا . . .

بگذار حرفهایم را بگویم

تو را آنسان عظمتی بود

که رفتنت افسانه ایی عظیمتر می نمود

تو رفتی و یادت همیشه سبز باد

ای بهترین کلام

ای ناب ترین شعر من

در کدام آئینه ای تصویر تو را پیدا کنم

چرا وجودم اینقدر برایت ناباور است

می ترسم به تو نزدیک شوم

و

 یکباره از دیدگانم محو شوی

اگر می توانستی دنیای زیبای صداقتم را ببینی

اینگونه از من نمیگریختی

 

پوچ


پوچ

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتاب های آموزشی سایت تفریحی و سرگرمی Little Dolly مادران شهدا دفتر حقوقی فاطمه یعقوبی مشاوره حقوقی genesis8e8to posto