دیگر شعرهایم را به تو تقدیم نمیکنم

چرا که نفست را با کس دیگری تقسیم میکنی و برایش از گل یخ میگویی . . .

باشد که خدایت را به صلیب کشم

 خورشیدت را به تاریکترین شب یلدایی لعنت میکنم 

آهنگت را در تاریکخانه فردا فراموش

بودنت را خلاصه مینویسم بر تن سنگ خارای قبر دختر چهارده ساله کودکی ام

در نگاهت قحبه ایی را نقاشی میکنم که در میان پاهایش آتشکده ایی خفته ، سکوت را عربده میکشد .

هایت را در دهان سگ هرزه ایی مینشانم تا دیگر چون تویی جوانه نزند 

هرگز نخواهم چو کبک خرامی در بیشه زار تنم رخنه کرده و چنگانت را در تنم فرو کنی و از زندگی ترنمی سر نهی

 

حال که شب از پس مژگانم میرسد و خوابی سرد تنم را به زیر میکشد از پس پنجره ام با تو ای بوف رویایی از انسان شدنم میگویم .

از انسانی که دریغ . . .

 

 

                                                           پوچ


پوچ دیگر شعرهایم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وکیل پایه یک دادگستری و مشاور حقوقی | یونس صادقی تست بلاگ مجله سایه روشن تپل خانم سایت جهان نما